نيايشنيايش، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

دخمل عسلي مامان و بابا

هشت ماهگی عسل خانوم

نیایش نازم سلام امروز شما هشت ماهگیت تموم شد و وارد ماه نهم شدی هوراااااااااااااااااااااااا ا روز به روز داری بزرگتر میشی و هر روز بیشتر از قبل دلبری میکنی و دل همه رو آب میکنی ماشالا چقدر هم خنده رو و خوش اخلاقی جونم برات بگه از کارایی که میکنی: سینه خیز رفتنت که به سرعت برق و باده و سالن خونه مامان جون که بزرگه و شما خیلی راحت همه جا رو دور میزنی و با خیال راحت به همه جا سر میزنی و از اونجائیکه مامان جون شمارو خیلی دوست داره و خیلی مواظبته یه سری وسایل رو از زیر دست جمع کرده و به کشوهای کابینتشون هم بند زده چون میری و باز میکنی و ممکنه خدای نکرده سرت بخوره به گوشه هاش وقتی بابا بزرگ میره تو اتاق مطالعه اش بخوابه (چون شما...
22 خرداد 1391

یه عالمه عکس

نیایش ماهم سلام شما امروز هشت  ماهت تموم شد و وارد ماه نهم شدی ببخشید که برای نوشتن فرصت ندارم اما امروز مبخوام کارای جالب شمارو  به روایت تصویر  بگم چون هشت ماهه شدی هشت تاعکس رو اینا میذارم و بقیه رو تو یه پست دیگه لطفاً برای دیدن عکسها به ادامه مطلب مراجعه فرمائید .                                               ...
22 خرداد 1391

نیایش و روز پدر

نیایش جون بابایی رو خیلی دوست داره وقتی باباجون از سرکار میاد از شدت هیجان یه قیهه میکشه و دستاشو برا باباجون باز میکنه این جمله هم از طرف نیایش خانوم برای بابای مهربونشه: " پدرم" نام تو تکیه گاه من است ، در زیر سایه تو و با تکیه بر استواری توست که من میتوانم رو به فرداهای روشن گام بردارم " پدر روزت مبارک" ...
16 خرداد 1391

نیایش و پیک نیک

جمعه 22اردیبهشت بابایی ما رو برد روستای دستجرده از توابع طارم پارسال باباجون پروژه راه سازی این روستا و چند تا روستای دیگه رو انجام میدادن و همیشه میگفت اونجا چیزی هست که به عمرت ندیدی و رفتیم تا این چیز عجیب رو ببینیم و البته خیلی جالب بود یه درخت توت سفید 800ساله که وسط تنه اش یه حفره بزرگ بود و جالب تر اینکه هنوزم این درخت سرسبزه و کلی توت شیرین داشت _جاتون خالی حسابی توت خوردیم و نیایش جون هم فقط یه دونه چشید چون هنوز زوده برا بعضی از میوه ها_ یه چشمه آب از زیر این درخت رد میشه که خیلی معرکه و خنکه و چون تو مسیر نیایش جون خیلی گرمش بود نشسته بود کنار آب و پاهاشو کرده بودتو آب و چه کیفی میکرد   اینم از عکسای اون روز ...
2 خرداد 1391

نیایش جون و روز مادر

امسال خیلی کیف داشت همه روز مادر رو بهم تبریک میگفتن آخه به یمن وجود نیایش عزیز من هم مادر شده ام و این بزرگترین نعمتیه که خدا به من داده پارسال که باردار بودم باباجون میگفت باید که کادو بهت بدم که در خور یه خانوم و همسر نمونه باشه اما امسال همه اش میگفت دیگه مادر شدی و بچه ات باید بهت کادو بده برو از نیایش کادو بگیر من هم که معتقدم نیایش جون خودش یه  هدیه اس برای من و اون نگاه های نازش بزرگترین هدیه ای که میتونه به من بده نیایش عزیز همیشه برام بمون و بذار عاشقانه فدای نگاههای دلفریبت بشم و به داشتنت بنازم
31 ارديبهشت 1391

هفت ماهگی خانوم گل

واما هفت ماهگی نیایش خانوم امروز 5 شتبه نیایش من 7 ماهه شد - هفت ماه پیش همچی روزی که 5 شتبه هم بود ساعت9:40دقیقه صبح من مامان  یه دسته گل شدم و حالا اون دسته گل 7 ماه از عمرش رو گذوروند و به عدد مقدس رسید نیایش جوم ما حسابی بزرگ شده و کارای جدید تری یاد گرفته از وقتی 6 ماه و 20 روزه بود تونست کاملاً تنها بنشینه و حالا خودشو با اسباب بازیهاش مشغول میکنه فقط وقتی میخواد خم بشه یکی از دورتر هارو برداره میافته و انقد هم دخترم خانومه که گریه نمیکنه و دمر میشه و سعی میکنه دستشو به اونا برسونه ار جدود 6ماه و نیم سعی تو سینه خیز رفتن داره اما دنده عقبی !!!!!!!!!!! ولی وقتی فقط سه روز مونده بود تا 7 ماه تموم بشه تونست سیته خیز رفتنو یاد ...
31 ارديبهشت 1391