نيايشنيايش، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

دخمل عسلي مامان و بابا

تولد تولد تولدت مبارککککککککککککککک

دختر ناز مامان سلام تولدت مبارک خانوم طلا الهی صدساله شی نه صدوبیست ساله شی نه صدو بیست سال کمه همیشه زنده باشی مامان جونم ازت ممنونم که به زندگیم اومدی وخوشبختی منو صد چندان کردی - گاهی فکر میکنم اون موقع که شمانبودی آیا من زندگی میکردم؟؟؟ خداجون ازت سپاسگذارم یکی از زیباترین فرشته هاترو به من هدیه دادی - بهم لیاقت بده بتونم از عهده وظایفم  در مقابل فرشته ات به خوبی بر بیام.الهی امین و اما از برنامه هایی که واسه این روز مهم داشتیم .تو خونه خودمون یه جشن کوچیک باحضور مامان جون(مامان خودم) خاله ها و زندایی ودختر خاله های خودم برای شما گرفتیم .از موسسه روز به کشک بامجون ودلمه گرفته بودم و خودم هم ذرت مکزیکی و سالاد ماکارو...
22 مهر 1391

نیایش به روایت تصویر

سلام دخترم صبحت بخیر فرشته نانازی من امروز باکلی عکس اومدم پیشت - اما هم یه گلگی از خودم دارم هم از خاله های مهربون نینی سایتی که هی میگفتن مامان نیایش عکس میخوایم یادته تو پست های قبلی گفتم خونه نت نداریم - کامی شرکت فلش خور نداره و ...- نه به فکر خودم میرسید نه دوست جونام میگفتن که خب عکسارو بریز رو cd و بیار.پنج شنبه که تولدت بود و خاله ها تهدیدم کرده بودن که شنبه باید با عکس بیام -یهو به ذهنم رسید که چی کار کنم و بالاخره امروز وبلاگت عکس بارون میشه. اگه لطف کنین و به ادامه مطلب سر بزنین یه سری از عکسای نیایش تو 3-4 ماه گذشته اس نیایش جون یاد گرفت تو 11 ماهگی با این مککعب های برجسه تایی بسازه کیکیشو میبریم خونه باباب...
22 مهر 1391

خاطره زایمان

دختر گلم سلام سلام به فرشته مهربونی که  نزدیک 11 ماهه باهامونه و زنگیمونو گرم و دلنشین کرده – طوری که گاهی با باباجون فکر میکنیم اگه شما نبودی ما چطوری زندگی میکردیم؟؟؟ نوگل مامان داره تولدت نزدیک میشه و من همیشه تصمیم داشتم  خاطره زایمانم رو روز تولد یه سالگی برات پست بذارم تووبلاگ و امروز دارم به این منظور مینویسم – البته یه دلیل دیگه هم داشت – میخواستم بدونم آیا اونطور  که همه مادرا میکن لحظه تولد نینی رو آدم هیچ وقت فراموش نمیکنه؟؟؟ این پست یه کم طولانی میشه و از روز 19/07/90 شروع میشه ، یکسال گذشت: پارسال این موقع یه فرشته ناز تو دل من بود که با تکوناش و ضربه هاش هر لحظه منو بیشتر از قبل به خدا ن...
22 مهر 1391

نیایش وخاله ها

سلام دسته گل مامان بهت گفته بودم مامانی یه دوست خوب داره- (خاله مژگان شمارو میگم ) لطفا کرده یه متن قشنگ برات نوشته - دوست دارم همیشه تووبلاگت بمونه : تو بخواب نازنینم .... به جان تمام دلواپسی هایم قسم، که لحظه ای دیده بر هم ننهم و نگهبان تمام غزل های بر باد رفته باشم قول می دهم یک مو نیز از سر قاصدک رویاهایت کم نشود ، تو بخواب نازنینم ....شب به خیر دلم می خواهد آرام خوابیده باشی، بی ترس، بی دلهره، بی دلتنگی دلم می خواهد وقتی خوابی انجا باشم، دم در بایستم، سرم را بچسبانم به چارچوب، نگاهت کنم و مدام تکرار کنم "خوب بخوابی گلم" مثل یه گنجیشک کوچیک اروم بخواب مهربونم چشماتو رو هم بذار من اینجا بیدار میمونم کابو...
17 مهر 1391

اولین قدم ها

سلام صبح بخیر امروز خیلی خوشحال و شاد اومدم سر کار آخه دیروز یه اتفاق خیلی جالب و خوب افتاد. نیایش عزیز من در تاریخ 03/07/91 یعنی 18 روز قبل از تولدش راه رفتن رو شروع کرد .صبح بابابزرگ جون که بازیش میداده اول دو قدم بعد هم 4-5 قدم راه رفته - شب هم تو خونه خودمون تا 8-9 قدم رو راه رفت خیلی ذوق میکنم وقتی میبینم دخترم لحظه به لحظه بزرگ میشه و مهارت های جدید یاد میگیره - دیروز سومین دندون دختر نازم که بالا سمت چپ هست هم جوونه زد . لحظه به لحظه بیشتر عاشقش میشم وقتی میبینم وجود و حضورش شادی زندگیمونو صد چندان میکنه . دختر عزیزم اولین قدم هات مبارک باشه - امیدوارم همیشه عمر قدم در راه خوشبختی و موفقیت بگذاری و مسیر پیشرفت و ترقی رو...
4 مهر 1391

روز دختر مبارک

سلام دختر عسلی مامان - روزت مبارک خوشگل خانوم. چقدر خوبه آدم مامان یه دختر خوشگل ناز نازی باشه و همه بهش بگن "دوزلی ننه" یعنی مامان بانمک . آخه ما آذریها یه مثالی داریم که میگیه : قیزسیز ننه ، دوز سوز ننه.یعنی مادری که دختر نداره بی نمکه هههههه حالا من حسابی با نمکم .چون دخترم هم حسابی با نمک و نازه . اینارو گفتم که به اینجا برسم : فردای روز دختر با خانواده خالم اینا رفته بودیم پارک بانوان . دختر منم که یکه تاز . خلاصه این طوری شد که لقب دوز لی ننه به اینجانب اختصاص یافت.قربون دختر ماهم برم که باعث شد منم با نمک بشم فدای دختر عسلی خودم. نیایش جون خوشگلم کادو روزی دختر برات 5 تا بلوز آستین دار - یه شلوار جین مشکی و دو جفت جوراب خریدم . ...
1 مهر 1391

خانوم گل 11 ماهه شد

وای که این روزا چقد زود میگذرن سلام نیایش عسل خوبی مادر؟؟ روزت به خیر و شادی.من نمیدونم والا شما زیادی باهوشی و جنب و جوش داری یا من خیلی حساسم رو کارای شما . اولاً که بگم ما هرکاری میکنیم بادقت نگاه میکین و یاد میگیری نمونه اش شیشه بالا پائین دادن ماشین . دومی شماره گرفتن تلفن .که قشنگ یه کم با دکمه ها ورمیری بعد میذاری رو گوشت و میگی اَاَاَ(یعنی الو) مامان جون یادت داده به تلفن میگی الو . اصلاً من نمیدونم شما از کجا میدونی که آیفون باید سیمش تو پریز باشه تا بیرون رو نشون بده .که از مبل میری بالا و سعی میکنی سیمشو بزنی به پریز و هر وقت ناامید میشی منو صد امیکنی و هی دستت رو میزنی به مانیتور و میگی دَدَ - دَدَحتی میدونی بعد از این ...
30 شهريور 1391