نيايشنيايش، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

دخمل عسلي مامان و بابا

نیایش عزیز و خاله ها

دختر خوب مامان سلام الان که دارم برات مینویسمسرکار هستم و صبح یه کوچولو با خاله ها صحبت کردیم و خاله مژگان لطفا کردن و یه متن برا شما نوشتن منم حیفم اومداین احساسات لطیف رو برات نگم .میخوام بدونی خاله جونا خیلی دوست دارناینم عین متن خاله مزگان جون برای نیایش عزیز نيايش نازنينم، امروز كه اين كلمات را برات مي نويسم با خودم ميگم "كاش كودك بودم تا بزرگترين شيطنت زندگي ام نقاشي روي ديوار بود، اي كاش كودك بودم تا از ته دل مي خنديدم. كاش كودك بودم تا در اوج ناراحتي و درد با يك بوسه همه چيز رو فراموش مي كردم." ميدوني چرا دختر قشنگم؟ كودك كه بوديم چه دلهاي بزرگي داشتيم،اكنون كه بزرگيم چه دلتنگيم، كاش همان كودكي بوديم كه حرفهايش ر...
14 تير 1391

برای نیایش عزیز

دختر ماه مامان سلام عزیزم اومدم یه خبر بهت بدم که بزرگ شدی و یادت نبود با خوندنش یادت بافته چه روزها و شبهایی رو گذروندی. یک شنبه شب 11/04/91شما اصلاً خوب نخوابیدی و خیلی بیتاب بودی و شیشه یا پستونک که میذاشتم دهنت خیلی جالب میجویدی حدس میزدم که دندونت اذیت کنه آخه دیروزش هم تو لثه پائینی شما یه لکه سفیدرنگ کاملآً برجسته بود و نشانه جوونه زدن اولین مرواریدت  خب منم که مادرمو دلم طاقت نمیاره شما بدخواب باشی و من بخوابم نه اصلاً منم پا به پای شما بیدار بودم تا 5 صبح که دیگه خواب شما عمیق شد و منم یه چرت نیم ساعته زدم و پاشدم که برم سرکار. روزدوشنبه هم مامان جون میگفت خیلی خوب چیزی نخوردی و نگرانت بود که خدای نکرده ضعف نکنی راست...
14 تير 1391

چهار دست و پا

دختر ناز مامان سلام سلام به فرشته کوچولوی من که روز به روز بزرگتر میشه و گرمای زندگیمونو با نشاط و دلبریش بیشترمیکنه امروز اومدم یه چیز جالب بنویسم. اولش حسابی معذرت میخوام که فرصت نمیکنم عکس بذارم تو وبلاگت2تا دلیل داره 1- خونمون نت نداره و وقتی هم که میام خونه مامان جون دنبالت اینقدر برام بیتابی میکنی و همه اش دوست داری بغلم باشی که من ترجیح میدم بیشتر به خودت توجه کنم تا وبلاگت 2- فلش خور کامی شرکت رو بستن و عملاً نمیشه از اینجا عکسی تووبلاگ گذاشت پس تاخیرم توجیه شد   اما جونم برات بگه دردونه من که شما دیشب حدود ساعت 9-9:30 تاریخ 02/04/91 برای اولین بار چهار دست و پا رفتی  خیلی وقت بود که به حالت چهار دست و پا می...
3 تير 1391

هشت ماهگی عسل خانوم

نیایش نازم سلام امروز شما هشت ماهگیت تموم شد و وارد ماه نهم شدی هوراااااااااااااااااااااااا ا روز به روز داری بزرگتر میشی و هر روز بیشتر از قبل دلبری میکنی و دل همه رو آب میکنی ماشالا چقدر هم خنده رو و خوش اخلاقی جونم برات بگه از کارایی که میکنی: سینه خیز رفتنت که به سرعت برق و باده و سالن خونه مامان جون که بزرگه و شما خیلی راحت همه جا رو دور میزنی و با خیال راحت به همه جا سر میزنی و از اونجائیکه مامان جون شمارو خیلی دوست داره و خیلی مواظبته یه سری وسایل رو از زیر دست جمع کرده و به کشوهای کابینتشون هم بند زده چون میری و باز میکنی و ممکنه خدای نکرده سرت بخوره به گوشه هاش وقتی بابا بزرگ میره تو اتاق مطالعه اش بخوابه (چون شما...
22 خرداد 1391

یه عالمه عکس

نیایش ماهم سلام شما امروز هشت  ماهت تموم شد و وارد ماه نهم شدی ببخشید که برای نوشتن فرصت ندارم اما امروز مبخوام کارای جالب شمارو  به روایت تصویر  بگم چون هشت ماهه شدی هشت تاعکس رو اینا میذارم و بقیه رو تو یه پست دیگه لطفاً برای دیدن عکسها به ادامه مطلب مراجعه فرمائید .                                               ...
22 خرداد 1391

نیایش و روز پدر

نیایش جون بابایی رو خیلی دوست داره وقتی باباجون از سرکار میاد از شدت هیجان یه قیهه میکشه و دستاشو برا باباجون باز میکنه این جمله هم از طرف نیایش خانوم برای بابای مهربونشه: " پدرم" نام تو تکیه گاه من است ، در زیر سایه تو و با تکیه بر استواری توست که من میتوانم رو به فرداهای روشن گام بردارم " پدر روزت مبارک" ...
16 خرداد 1391

نیایش و پیک نیک

جمعه 22اردیبهشت بابایی ما رو برد روستای دستجرده از توابع طارم پارسال باباجون پروژه راه سازی این روستا و چند تا روستای دیگه رو انجام میدادن و همیشه میگفت اونجا چیزی هست که به عمرت ندیدی و رفتیم تا این چیز عجیب رو ببینیم و البته خیلی جالب بود یه درخت توت سفید 800ساله که وسط تنه اش یه حفره بزرگ بود و جالب تر اینکه هنوزم این درخت سرسبزه و کلی توت شیرین داشت _جاتون خالی حسابی توت خوردیم و نیایش جون هم فقط یه دونه چشید چون هنوز زوده برا بعضی از میوه ها_ یه چشمه آب از زیر این درخت رد میشه که خیلی معرکه و خنکه و چون تو مسیر نیایش جون خیلی گرمش بود نشسته بود کنار آب و پاهاشو کرده بودتو آب و چه کیفی میکرد   اینم از عکسای اون روز ...
2 خرداد 1391

نیایش جون و روز مادر

امسال خیلی کیف داشت همه روز مادر رو بهم تبریک میگفتن آخه به یمن وجود نیایش عزیز من هم مادر شده ام و این بزرگترین نعمتیه که خدا به من داده پارسال که باردار بودم باباجون میگفت باید که کادو بهت بدم که در خور یه خانوم و همسر نمونه باشه اما امسال همه اش میگفت دیگه مادر شدی و بچه ات باید بهت کادو بده برو از نیایش کادو بگیر من هم که معتقدم نیایش جون خودش یه  هدیه اس برای من و اون نگاه های نازش بزرگترین هدیه ای که میتونه به من بده نیایش عزیز همیشه برام بمون و بذار عاشقانه فدای نگاههای دلفریبت بشم و به داشتنت بنازم
31 ارديبهشت 1391