اولين قدم - خاطرات هفته6 تا پايان هفته 24
نيني گلم سلام
امروز كه شروع كردم برات بنويسم دوروز مونده كه 24هفته ات تموم شه .پارسال 7 اسفند ( شنبه ) بودكه موقع غروب رفتم تست دادم و دكتر بهم گفت كه يه فرشته كوچولوي ماماني توشكمم دارم . از مطب كه اومدم و باباتو پرسيد چه خبر؟ بهش ميگفتم بابابابابابابابابابابابابابا.بابات داشت از خوشحالي بال درمياورد.
تا دوهفته بعد به هيچكس نگفم يه فرشته اومده توزندگيم. تا اين كه به پيشنهاد بابات به خاله زهرا جونت گفتم .كم كم خاله و ها و مامان بزرگ فهميدن و به زنداييهاو. . . هم گفتم
- ديگه روزهاي خوشي من شروع شد آخه بخاطر كوچولوي نازم همه مراقب من بودن -و از همه بيشتر باباجون حواسش بود كه من اذيت نشم . مهربونيش هزار برابر شده .روز تولد من
بابايي واسه توهم كادوگرفته بود يه هزارپاي رنگي خوشگل نرم
تواين مدت هم مواظب خودم بود هم شما .كلي هم ويتامين و مكمل ميخورم كه خوب رشد كني و سالم باشي عزيز دلم . دوبار سونوگرافي رفتم كه عكسهاشو برات نگه داشتم .راستش هنوز چيزي برات نخريدم آخه 7 خرداد كه رفتم سونو گفت 90 % فرشته تون گيس گلابتونه ولي يه ماهه ديگه صبر كن مطمئن بشيم.فقط يه بادي برات گرفتم با تكه دوزي يه كفش دوزك - چهار تا كتاب كه اين روزها برات مي خونمش و چند تا استيكر كه اتاقت رو خوشگل كنم.