واکسن چهار ماهگی
از روز 20 بهمن غصه ام گرفته بود که چهارماه تموم میشی و واکسن داری
بابا جون جو گیر شده بود و میگفت :من نمیذارم واکسن بزنی، بچه سالمو میبری مریض میاری خونه، تب میکنه و اذیت میشه"
خلا صه راضی شد که به خاطر سلامتی خودت ببریم شما واکسن بزنی .21ام که جمعه بود ، 22هم که تعطیل رسمی ،یکشنبه 23شما رو بردیم برا واکسیناسیون.
*****واکسن دوماهگی شما کمتر از 48 ساعت تب کردی و من از ترسم که نتونم خوب مواظبت باشم رفتیمخونه مامان بزرگ مامانی که اونا کمکمون کنن(کلاً منو شما خونه مامان بزرگ خیلی خوش میگذرونیم و تند تند میریم اونجا اونا هم شمارو خیلی دوست دارن و همه اش میگن نرین خونه تون)******
اینبار همه اش منتظر تب شما بودم تا بازم پناه ببریمخونه مامان جون که هیچ خبری نشد و خدارو شکر شما حالت خیلی خوب بود و قطره استامینفن که بهت میدادم و خیالم راحت بود اما از اون جایی که منو بابا خیلی شما رو دوست داریم و نگرانت بودیمشب تا صبح هردومون بیدار بودیمو هی دمای بدن شمارو کنترل میکردیم و شما با خیال راحت خوابیدهبودیافتاب که زددیگه هیچکدوم چشممون رو نمیتونستیم باز نگه داریم که شما مثل همیشه با خنده و خوشرویی از خواب بیدار شدی و خستگی و بیخوابی شب از یادمون رفت
اینم به خیر گذشتامیدوارم واکسن 6 ماهگی هم راحت باشه برات عزیز ترینم.