اولین روز کاری مامان بعد از مرخصی
امروز پنج شنبه 17 فروردینه و من باید میومدم سرکار (چون تو دوران بارداری استراحت پزشکی داشتم ٤ روز از ٦ ماه کسر شد و مجبورم زودتر برگردم شرکت)
تموم دیشبو از فکر این که اولین روز بعد از این همه مدت چطور میگذره و این که من چطور میتونم با دوری شما کنار بیام و چقد قراره دلم برات تنگ بشه خوابم نبردو سر کار همه اش خمار بودم و البته مجبور بودم همه کارارو به دست بگیرم و فرصتی برای چرت زدن نبودو البته اینم بگم که بیشتر همکارام اومدن تو اتاقم و بابت برگشتن سرکار و تولد شما بهم تبریک گفتن منمبا شیرینی ازشون پذیرایی میکردم و در کل روز خوبی بود منهای اینکه خیلی دلمهواتو میکرد
از اونجایی که قراره شما پیش مامان بزرگ مامانی بمونی دیروز رفتیم اونجا و همه وسایلی هم که برات لازمه رو بردیم گذاشتیم خونه اونا طبق روال قبل من ساعت 6 سوار سرویس شدمو اومدم سر کار شما تا ساعت 9 خواب بودی و بابا جون مواظبت بودپای تلفن بهم گفت بیدار که شدی یه شیشه شیر خوردی و داری آماده میشی بری خونه مامان بزرگ
عزیزترینم ببخشید که تنهات میذارم و میام سر کار ولی امیدوارم با درامد بتونم تو رفاه زندگی آینده شما تاثیر خوبی داشته باشم
خیلی دوستت دارم و حسابی دلم برات تنگ شده