نيايشنيايش، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره

دخمل عسلي مامان و بابا

شروع ماه نهم

دخمل عسلي جونم سلام وروزت بخير و شادي امروز 34 هفته و 3 روز از عمر قشنگ و پربركت شما ميگذره و اين يعني ديروز 8 ماهت تموم شده و از امروز شروع ماه نهم شماست پس ديگه هفته هاي آخر رو تو دل ماماني ميگذروني وقتي يادم ميافته قرار بياي بغلم و يه دل سير نگاه و نوازشو بوست كنم از خوشحالي كم ميمونه بال دربيارم وقتي هم يادم ميافته كه وقتي دنيا بياي ديگه ان تكوناي ناز و ضربه هات رو احساس نميكنم خيلي دلم برات تنگ ميشه آخه تو تمام اين مدت لحظه به لحظه با من بودي .و با هرنفسي بيشتر از قبل بهت وابسته ميشدم تو ماه رمضون هر روز سحر پا به پاي من واسه بابايي سحري آماده ميكردي و همپاي من قرآن ميخوندي دم افطار هم ، سرسفره پا به پاي من واسه همه دعا مي...
21 شهريور 1390

تيگر پايان هفته 31

سلام و صبح بخير به دختر سحر خيز ماماني عزيز دل مامي بر اساس گفته خانم دكتر و با بررسي سونو گرافي ، شما امروز هفته 31 از حضورت تو دل مامي روتموم ميكني . اينم يه تيگر كه يادمون باشه شما الان 7 ماه و هفت روز از عمر قشنگت ميگذره دختر گلم دوستت دارم و بيصبرانه منتظرم اين دوماه هم به سلامتي بگذره و با صداي خنده هات و گرمي وجودت زندگيمون رو پربار تر كني ميبوسمت ماهك مامان   ...
24 مرداد 1390

سالروز عقد مامان و بابا

  نيني گلم   سلام و صبحت بخير و شادي . ميدونم شما هم مثل مامان وبابا امروز خيلي خوشحالي اينو از تكونات وقتي با بابا جون تلفني صحبت ميكردم متوجه شدم آخه امروز يه روز بزرگه واسه ماماني و بابا جون . دوسال پيش همچي روزي منو بابا جون تو يه دفتر خونه عقد هم شديم و خدا دلهاي مهربونمون رو بهم مهربون تر كرد و بعدش هم رفتيم دفتر حاج آقا حسيني مجتهد شهرمون كه منو بابا هردو مقلد پدر ايشون هستيم براي جاري كردن عقد شرعي همونجا وقتي حاج آقا برامون دعا ميكرد از خدا خواستم تا روزي كه زنده هستم خدا باباجون رو برام حفظ كنه و زود زود يه نيني عسلي  به ما بده و هميشه خوشبخت باشيم . واسه نهار اونروز ...
23 مرداد 1390

اولين قدم - خاطرات هفته6 تا پايان هفته 24

نيني گلم سلام امروز كه شروع كردم برات بنويسم دوروز مونده كه 24هفته ات تموم شه .پارسال 7 اسفند ( شنبه ) بودكه موقع غروب رفتم تست دادم و دكتر بهم گفت كه يه فرشته كوچولوي ماماني توشكمم دارم . از مطب كه اومدم و باباتو پرسيد چه خبر؟ بهش ميگفتم بابا بابا بابا بابا بابا بابا بابا .بابات داشت از خوشحالي بال درمياورد. تا دوهفته بعد به هيچكس نگفم يه فرشته اومده توزندگيم. تا اين كه به پيشنهاد بابات به خاله زهرا جونت گفتم .كم كم خاله و ها و مامان بزرگ فهميدن و به زنداييهاو. . . هم گفتم - ديگه روزهاي خوشي من شروع شد آخه بخاطر كوچولوي نازم همه مراقب من بودن -و از همه بيشتر باباجون حواسش بود كه من اذيت نشم . مهربونيش هزار برابر شده .ر...
22 مرداد 1390

پايان ماه هفتم

عزيز دل مامان سلام خيلي حرفا دارم برات بگم . همه رو تو يه سر رسيد نوشتم . خيلي وقته فرصت نكردم وبلاگت رو بروز كنم . فقط اينو بگم خيلي شيطون شدي و حسابي دلبري ميكني . تكوناي نازت و لگد زدن هات دل مامان با رو برده . باباجون وقتي شما تكون ميخوري دستشو ميذاره رو شكم مامي و برات سوره توحيد روميخونه . چقدر آروم ميشي اون لحظه !!!! الهي فداي فطرت پاكت بشم كه اينقدر مومني  عزيزترينم . يه خبر هم برات دارم . كادو پايان هفت ماهگي برات بازي فكري خريدم مكعب هاي رنگي . برا تقويت تمركز نيني از 7-8- ماهگي مناسبه تا 3 سالگي .بدنيا كه اومدي نشونت ميدم عروسكم. فعلاًخداحافظ و مواظب خودت باش. بووووووووووسسسسسسسس ...
18 مرداد 1390

حرفاي دل يه تازه مادر

نيني گلم سلام اين دومين بار تو يه روزه كه برات مينويسم .راستش من دوست داشتم اسم تو و وبلاگت رو بگذارم وانيا :يعني هديه باشكوه خدا              .اما باباجوني خيلي از اين اسم خوشش نيومد بيشتر نيايش روپسنديد.منم بخاطر زحمتهايي كه برا من و تو ميكشه حرفش رو قبول كردم. حالا ميگم چرا وانيا؟   چون خدا شمارو به ما داد و 6 هفته هم خودش مواظبت بود تا اينكه منم متوجه شدم يه فرشته كوچيك دارم .برا همين هميشه فكر ميكنم شما يه هديه ارزنده هستي براي من .وبراي همين هيچ وقت براي نيايش توو خداي تو كم نميذارم . و ازش ميخوام كه تورو برام حفظ كنه و مادر لايقي برات باشم. ميدو...
4 تير 1390