نيايشنيايش، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

دخمل عسلي مامان و بابا

آخرین روز سال 1390

  چه سال خوبی بود سال 90 از شروع تا پایانش من لحظه به لحظه اش رو با شما بودم هفت ماهش رو شما رو با هر نفسم حس میکردم و 5 ماهش رو هر لحظه از دیدنت سیر نمیشدم خدایا هزاران مرتبه شکرت که یکی از فرشته های نازنینت رو به من هدیه دادی بهم لیاقت بده تا بتنونم با همه توانم به خوبی پرورشش بدم و شرمنده خودت و فرشته ات نباشم الهییییییییییییییی آمین ...
22 فروردين 1391

موضوع : اولین غلت کامل و شناختن اسم

نیایش مامان سلام امروز 27 بهمن پنج شنبه است حدود 10 صبح  که مثل همیشه خواب نیمروزی داری رو تخت خواب خودمون شمارو خوابونده بودم اومدم بهت سر بزنم دیدم سرجات نیستی شوکه شدم !!!! دیدم غلت زدی دمر خوابیدی پتو هم روت  رو پوشونده جاتو مرتب کردم و خوابوندم – باورم نشد تونستی غلت کامل بزنی چون قبلاً ها هم کم و بیش غلت میزدی گاهی موفق میشدی گاهی هم نیم غلت  میزدی و برمیگشتی نهار هم خونه مامان بزرگ بابایی یهویی یه غلت کامل زدی و دستت موند زیر شکمت و حسابی زدی زیر گریه – الهی قربونت برم مادر - همون روز برا شام رفتیم خونه مامان بزرگ مامانی شما بغل بابا بودی که بابا بزرگ صدات کرد " نیایش خانوم"خیلی جدی برگشتی و نگا...
22 فروردين 1391

اولین نشستن

نیایش عسلم سلام  بهت گفته بودم که دستات رو میگیریم و پا میشی خیلی وقتا دوست داری بنشینی ولی مامان بزرگا میگن هنوز زوده و ممکنه کمرت اذیت بشه فقط گاهی وقتا یه کوچولو مینشینی و زود بلندت میکنم اما روز 21 بهمن که درست 4 ماه تموم بودی نشوندمت و تکیه دادمت به بالش و شما خیلی جالب لم داده بودی که ازت عکس هم گرفتم ...
22 فروردين 1391

واکسن چهار ماهگی

از روز 20 بهمن غصه ام گرفته بود که چهارماه تموم میشی و واکسن داری بابا جون جو گیر شده بود و میگفت :من نمیذارم واکسن بزنی، بچه سالمو میبری مریض میاری خونه، تب میکنه و اذیت میشه" خلا صه راضی شد که به خاطر سلامتی خودت ببریم شما واکسن بزنی .21ام که جمعه بود ، 22هم که تعطیل رسمی ،یکشنبه 23شما رو بردیم برا واکسیناسیون . *****واکسن دوماهگی شما کمتر از 48 ساعت تب کردی و من از ترسم که نتونم خوب مواظبت باشم رفتیم خونه مامان بزرگ مامانی که اونا کمکمون کنن (کلاً منو شما خونه مامان بزرگ خیلی خوش میگذرونیم و تند تند میریم اونجا اونا هم شمارو خیلی دوست دارن و همه اش میگن نرین خونه تون) ****** اینبار همه اش منتظر تب شما بودم تا بازم پناه ببر...
22 فروردين 1391

چهار ماهگی نیایش خانوم خوشگل

  عسل مامان  دختر گلم سلام شما فردا 4 ماهه میشی دختر گلم - یعنی به این زودی 4 ماه گذشت؟ و من فقط 2 ماه دیگه تو خونه پیش شما هستم و بعدش دوباره کار؟ نیایش جان ماشالا حسابی بزگ شدی و خیلی خانومی یه تیکه ماه شدی عسلکم کارای جالبی هم یاد گرفتی  *شیشه تو با دستت نگه میداری و وفتی خیلی گرسنه ات میشه دست منم محکم میگیری *پستونکت رو در میاری و وقتی میخوای بذاری دهنت سرو ته میگیری و با داد زدن ازم کمک میخوای ولی خیلی دختر قدر دانی هستی ! هروقت کاری رو که باب میلت هست رو برات انجام میدم با یه لبخند شیرین تشکر میکنی *جالب ترین کارت رو میدونی:وقتی از خواب بیدار میشی اول بی سرو صدا سرت رو میچرخونی و همه جارو دید میزنی اگه من یا ...
20 بهمن 1390

عکس های نیایش خانوم تو سه ماه گدشته

دختز نازم سلام و یه دنیا بوس آبدار امروز بعداز ظهر جسابی خانوم شدی و چون بهت گفتم که میخوام عکساتو بذارم تو وبلاگت حسابی خانوم شدی و آروم و متین لالا کردی یه وقتایی که یه نق کوچولو میزنی بهت شیر میدم و شما دوباره میخوابی واقعاً ازت ممنونم که اجازه دادی امروز وبلاگت رو بروز کنم نیایشم اول بهمن که خواستم عکس بذارم تو وبلاگت هیچکدون باز نشد و امروز که 5 بهمنه دوباره امتحان میکنم امیدورام بتونم وبلاگت رو با عکسای خودت خوشگل کنم عسلکم  برای دیدن عکسا به ادامه مطلب مراجعه بفرمائید :       نیایش خانم کمتر از یه ساعت بعد از تولد یه خواب عمیق بعد از حموم چله نیایش خانوم ٢ ماهه قبل از اینکه بره برای و...
7 بهمن 1390

یه برگشت به گذشته و عکس سیسمونی

دختر گلم بازم سلام هزارتا سلام و هزار بار سلامتی با هر سلام نثار تن لطیف و وجود نازنینت من از تاریخ ٢٦ شهریور از دکتر استراحت پزشکی گرفتم تا تو خونه در ارامش باشم و بتونم تو ماه آخر حسابی مواظبت باشم و بتونم شمارو سالم تر و قوی تر نو وجورم پرورش بدم تاریخ ٢٩ شهریور هم مامان جون مامانی و بابا بزرگ زحمت کشیدن و سیسمونی شمارو برامون آوردن که عمو حسین و زن عمو سمیرا اومدن وبه چیدمان اتاق شما کمک کردن فردا عصرش هم خاله ها و زنداییها ،مامان بزرگ ها ،عمه ها و زن عمو ها همگی اومدن برا جشن سیسمونی شما و همه شون هم برات کادو آورده بودن که متاسفانه یادمون رفت و از مهمونی عکس نگرفتیم اما امروز چند تا از عکس های سیسمونیتو میذارم ...
5 بهمن 1390

دخترم 100 روزه شده

دختر گلم سلام 100 روزگیت مبارک . الهی 100 ساله بشی عسل مامان . مامانی ببخشید خیلی تنبل شدم اصلاً فرصت نمیکنم بیام و عکسهات رو بزارم تو وبلاگت راستش میدونیه چیه بین خودمون بمونه شما یه ذره لوسی وقتایی که بیداری همه اش دوست داری بغلم باشی و  باهات بازی کنم یه وقتایی یه ذره میذارمت پیش بابا جون یا تو کریرت که سرت گرم بشه و من بتونم نهار یا شام درست کنم. خلاصه اش که یه معذرت خواهی حسابی و اما از خودت بگم که دیگه ماشالا هزار ماشالا خانومی شدی واسه خودت کمرتو از زمین بلند میکنی - وقتی دستتو میگیریم بلند میشی میشینی - وقتی روزمین دراز میکشی میچرخی و تو رختخوابت سرو ته میشی- خودتو تا کمر بلند میکنی - یه وقتایی هم شیشه تو خودت با دستت نگه مید...
1 بهمن 1390

خاطره تولد دردونه و یک ماهگی عسلکم

دختر گلم سلام امروز شما یه ماهه که پا بدنیای ما گذاشتی فعلا فقط خواستم بعد از یه ماه که فرصت نداشتم بیام تو نت ، بیام و یه ماهگیت رو تبریک بگم سرفرصت وبلاگت رو بروز میکنم عسل خانوم شما بیست و یکم مهر ماه ساعت 9:40 صبح بدنیا اومدی و دنیای شاد منو و بابا جون رو شاد تر کردی امیدوارم گرمی وجودت زندگی رو برامون گرمتر و شادتر بکنه الان داری تو بغلم شیر میخوری بس فعلا بای دوست دارم عزیز دلم میبوسمت خانوم گل   (عزیزترینم من این پست رو درست روز تولد یه ماهه گیت از خونه خاله مولود برات گذاشتم و البته همون شب ازش خواستم چند تا عکس هم ازت بگیره که بذارم تو وبلاگت حالا که ویرایش کیکنم تاریخ های پست ها عوض میشه) ...
9 دی 1390

بدون عنوان

دوماهگی دخترم   نیایش مامان سلام الان ساعت ٤:٣٠ صبحه و من یعد از این که شیرتو دادم اومدم تو وبلاگت امروز ٢ ماه و ٦ روز از عمر بابرکتت میگذره و من خیلی خوشحالم که تورو دارم حتماً به زودی عکساتم میارم و وبلاگت رو خوشگل میکنم
28 آذر 1390